در مورد سید جواد طباطبایی

بسم الله الرحمن الرحیم
تمام مجد و عظمت ایران قدیما و حدیثا به این بوده که ایران در برابر دین حق که قبل از پیامبر اکرم ص و بعد از آن حضرت ، نامش اسلام بوده، زانو زده و با آن هرگز بصورت ابزاری برخورد نکرده و خود را همواره جزیی از امت اسلام دانسته است. بعبارت دیگر از آنجا که ایران خود را در برابر دین حق و خالص خداوند یعنی اسلام نفی کرده، خداوند به اقتضاء من تواضع لله رفعه الله ، او را اثبات کرده و رفعت بخشیده است. عدم درک این حقیقت ساده و این دیالکتیک روشن و در عین حال بغایت عمیق موجب غلط فهمی ها و غلط گویی ها در حوزه ایران پژوهی شده و موجب گشته تا در مواجهه با انقلاب مبارک اسلامی ایران که بواسطه آن شاهد تجدید توامان مجد اسلام بعنوان حقیقت مقبولی و مجد ایران بعنوان ماهیت قابلی هستیم، شخصی مانند آقای سید جواد طباطبایی صاحب نظریه ایرانشهری که در مورد ایران علاوه بر مطالعات بسیار دارای اندیشه و تامل فلسفی است، سخیف ترین عبارت ها را بکار برد و از این واقعه مبارک الهی که به تعبیر امام خمینی رضوان الله علیه انفجار نور بود و با آن امر بسیار قدیم در صورتی بسیار نوین تجدید شد، تحت عنوان درآمیختگی عرفان مبتذل با صورتی مسخ شده از ایدئولوژیهای معمول بشر و هبوط از عالم خیال فلسفی به خیال اندیشی باطل سیاسی و التقاطی مضاعف یاد کند. برای اثبات این مدعا به سخنان بی فروغ این فیلسوف سیاست در فصل “امتناع تاسیس اندیشه سیاسی بر مبنای اندیشه عرفانی” در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران صفحات 257 تا 259 گوش فرا دهید:
“تا کنون، تاریخ تجربه عرفانی در ایران و دوره های آن که در واقع یکی از صورت های عمده تاریخ آگاهی گریزی و حتی آگاهی ستیزی وجدان نگونبخت ایرانی است، نانوشته مانده است. نزدیک به یک هزاره، سایه بلند و سنگین عرفان بر پیکر آگاهی یابی ایرانیان گسترده بوده است و به لحاظ فرهنگی هیچ نمودی را در تاریخ ایران نمی شناسیم که به اندازه عرفان سده های متاخر سهمی در تکوین وجدان نگونبخت ایرانی داشته باشد. نقش دوگانه اندیشه عرفانی، در آغاز دوره اسلامی، در سده های متاخر، بویژه با نقادی حافظ، که به نوعی پایان اندیشه عرفانی را اعلام می کرد، به اخلاق بی اخلاقی و دنیاداری دنیاگریزانه تقلیل پیدا کرد و با سیطره آن همه راه های آگاهی یابی بسته شد. این که نقادی حافظ از عرفان مبتذل نتوانست از دیدگاه اندیشه ای خردگرای بسطی یابدو بویژه این که همین نقادی از عرفان در درون نظامی از اندیشه عرفانی فهمیده شد، مبین این نکته اساسی در تاریخ آگاهی ایرانیان و مراتب آن است که خروج از اندیشه عرفانی با امکانات نظام سنت قدمایی غیر ممکن شده بود و همین امر موجب شد که آن گاه که ایران در دارالسلطنه تبریز در آستانه دوران جدید تاریخ خود ایستادن گرفت، بسط اندیشه خرد گرای ممکن نباشد. اگر چه به هر حال ایران در آستانه دوران جدید ایستادن گرفت، اما این حضور در دوران جدید، به لحاظ اندیشه، حضوری تحمیلی و منفعل بود.از این رو حتی با این قرار گرفتن در آستانه دوران جدید،نسبت معاد و معاش بر هم خورد و با بسط منطق معاش جدید و سیطره آن، نسبت معاد و معاش دگرگون شد و رستگاری انسان نیز در افق متفاوتی قرار گرفت. آغاز دوران جدید به مثابه قرار گرفتن در جایگاه استراتژیکی بود که به آن اشاره کردیم. اگر چه ایستادن در جایگاه بنیادین آستانه دوران جدید می بایست آغاز دوره ای نو در تاریخ آگاهی یابی نو آئین ایرانیان باشد، اما حضور ایران در دوران جدید را از این حیث تحمیلی می خوانیم که به رغم حادثه مهم پیروزی جنبش مشروطه خواهی، گسست از وجوهی از نظام سنت قدمایی امکان پذیر نشد. در سده های متاخر دوره اسلامی، عناصری از اندیشه عرفانی به گونه ای با نظام سنت قدمایی آمیخته و بر ذهن و زبان ایرانی چیره شده بود که گسست از مبانی آگاهی قدیم ممکن نمی شد. بدیهی است که در متن نظام آشفته ای از عناصر فکری پراکنده و ناهمگن جایی برای فهم ساحت دنیا و قلمرو معاش وجود نداشت. با پیروزی مشروطیت گام بزرگی در جهت تغییر نظام حقوقی جدید برداشته شد، اما تثبیت نظام مشروطیت، در قلمرو اندیشه، در صورتی می توانست امکان پذیر شود که با گسستی از مبانی اندیشه عرفانی استقلال دنیا و منطق معاش جدید فهمیده می شد.
حتی با پیروزی جنبش مشروطه خواهی، سیطره شبح دایره حیرت عارفان بر ذهن و زبان ایرانی به پایان نرسید، اما دهه هایی پس از آن، در بی اعتنایی نظام سنت قدمایی و در شرایطی که آشنایی ایرانیان با اندیشه سیاسی جدید ممکن نشده بود،امتناع تدوین فلسفه سیاسی آن، همزمان با سیطره گسترده ایدئولوژی ها، صورتی از عرفان مبتذل با همین ایدئولوژی ها در آمیخت و با هبوط ارض ملکوت به ناسوت مناسبات قدرت و نزول عالم خیال در خیال اندیشی، در التقاطی مضاعف، مختصات معاد و معاش مخدوش شد. اگر چه اندیشه عرفانی، به گونه ای که با تحلیل کتاب عزیزالدین نسفی نشان خواهیم داد، آگاهانه، راه را بر هر سوء استفاده دنیادارانه بسته بود، اما در دریافتی از مناسبات قدرت که از ایدئولوژی ها ناشی می شد، و مبتنی بر آگاهی کاذب ایدئولوژی ها بود، سرزمینی با میدان جاذبه ناشناخته ای وجود داشت که از سویی عالم خیال را در خیال اندشی جامعه آرمانی و ارض ملکوت را در ناسوت مناسبات قدرت دنیای جدید سوق می داد، اما از سوی دیگر، پرده پندار مضاعفی از آگاهی کاذب ایدئولوژی ها و جسم لطیف بر شبح های عالم خیال می کشید تا منطق ایدئولوژی قدرت را از دید طرفداران نظام سنت قدمایی و خیال اندیشی عرفان مبتذل را از دید اهل ایدئولوژی پنهان نگاه دارد. در جای دیگر به تفصیل پی آمدهای این التقاط ایدئولوژی و عرفان برای تاریخ معاصر ایران را باز خواهیم کرد، اما اینجا به مناسبت بحث از اندیشه عرفانی عزیزالدین نسفی به اجمال باید بگوییم که شبحی از این اندیشه عرفانی که تا پس ازپیروزی جنبش مشروطه خواهی ادامه پیدا کرد، راه را بر فهم ویژگی های دوران جدید بسته بود و با ترکیب آن با ایدئولوژی های قدرت سیاسی به صورت مسخ شده ای تجدید شد. این ترکیب التقاطی به نوبه خود در برزخ میان قدیم و جدید، دین و دنیا، اما با مخدوش کردن نسبت قدیم و جدید و دین و دنیا، از سویی فهم الزامات دوران جدید و از سوی دیگر، فهم اندیشه عرفانی را غیر ممکن می کرد.”

سید محمد قائم مقامی
27 اسفند 1401

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

لطفا مقدار صحیح را در کادر وارد کنید. *