گفتارها در جنگ با واقعیت

در راستای تحلیل بلوای اخیر، در پیش شماره اول مجله سوره مطلبی به قلم سرکار خانم سارا عاقلی منتشر شده است که از همراهان گرامی دعوت می شود مطلب مذکور را به شرح زیر مطالعه فرمایند:

 

چند روز مانده به اربعین 1401، بلوایی برپا شد. یک ماه پس از بحث بر سر گشت ارشاد و کمپین «من محجبه‌ام و مخالف گشت‌ارشاد». موضوع غائله این بار مهسا امینی بود. دختر جوان سقزی‌ای که در ساختمان پلیس امنیت اخلاقی از هوش رفت و 25 شهریور درگذشت. خشم عمومی از یک تصویر آغاز شد. تصویر پیکر بیهوش او در بیمارستان. اعتراض، ابتدا از همان دنیای تصویر آغاز شد. از فضای مجازی و کمپین‌های آنلاین و هشتگ‌ها. سپس در قالب گعده‌های حضوری به خیابان کشیده شد. اعتراض هرچه در دنیای تصویر طنین‌انداز بود، در واقعیت، حضور کم‌جانی را تجربه می‌کرد.

اما واقعیت کم‌جان ادامۀ اعتراض و نگه‌داشتن نیروی معترض را در صحنۀ واقعی سخت می‌کرد و رادیکالیسم و خشونت در این نقطه متولد شد. در نقطۀ تلاش برای زنده نگه‌داشتن شعلۀ اعتراض به قیمت کشته‌سازی، اقدام مسلحانه در شهرهای مرزی، تحریک انگیزه‌های جدایی‌طلبانه و… .

طنین همه اتفاقات نه در واقعیت که در دنیای تصویر و رسانه دیده می‌شد. در برساخته‌های واقعیت. در نشان‌دادن چیزی که رد آن را در دنیای واقعی نمی‌شد پیدا کرد. «انقلاب زنانه، انقلاب ملی، خیزش فراطبقاتی، پیوند طبقه مستضعف با طبقه متوسط شهری و…» الفاظ پرطمطراقی بود که گفتارهای مختلف به بلوای اخیر می‌بستند.

حرف‌های ضدونقیضی که واقعیت موجود نمی‌توانست در آنِ واحد حمل‌کنندۀ همۀ آن‌ها باشد. غائلۀ اخیر، عرصۀ به میدان‌آمدن گفتارهای متفاوت شد. گفتارهایی که از پس رسانه‌ها، واقعیت را دید می‌زدند و بیشتر از آنکه تحلیلگرِ واقعیت صحنه باشند، از ظن خود یارِ آن شده بودند.

 

اصلاح‌طلبی؛ شعبه «نُرم» جهانی در ایران

اصلاح‌طلبان، غایبان فعلی عرصه سیاست هستند. به‌همین‌خاطر سعی می‌کنند حاضریِ خود را در عرصۀ اجتماع بزنند؛ حوادث اجتماعی را سردست بگیرند و به ظاهر نمایندگی کنند تا نشان دهند یگانه راه مخالفت با حکومت دینی، اصلاح‌طلبی است. اما آنان به این واقعیت بی‌توجهند که بخشی از واقعیت موجود ساخته و پرداختۀ سال‌های حضور آنان در عرصه سیاست است.

در غائله اعتراض به درگذشت مهسا امینی و سپس به آشوب کشیده‌شدن آن، محمدرضا جلائی‌پور، جامعه‌شناس و فعال سیاسی، کمپین‌ساز واقعه بود. او پیش از این طراحی و میدان‌داری دیگر کمپین‌های اصلا‌ح‌طلبی مانند پویش موج سوم را تجربه کرده بود.

جلائی‌پور چندی پیش از درگذشت مهسا امینی در واکنش به یکی از اقدامات گشت ارشاد، کمپین «اعتراض محجبه‌های مخالف گشت ارشاد و اجبار حجاب» را پیش‌بری کرد. این پویش با اشتراک‌گذاری تصاویر زنان محجبه و ابراز مخالفت مشترک آن‌ها با گشت‌ ارشاد درصدد برقراری و بازنماییِ هم‌زیستی مسالمت‌آمیز دو سبک زندگی متفاوت بود. تا در صحنۀ سیاسی، نیرویی را بسازد و نشان دهد که اگرچه شریعت‌باور است اما شریعت، مختصِ عرصه خصوصی است و باید دست‌وپایش را از عرصۀ عمومی و حکمرانی جمع ‌کند.

پویش، بازنمایی سبک زندگی «ایدئالی» بود که می‌خواست اندیشه‌ها و سبک زندگی‌های متفاوت را کنار هم بنشاند. این امر محقق نمی‌شد مگر با «سکولاریسم» و خارج‌کردن احکام دینی از مدار نهادهای حاکمیتی و قانون‌گذاری رسمی. ایدئالی که نظم مسلط جهانی آن را تعیین می‌کند.

پویش بعدی اما با همان مضمون و راهبری بر بستر واقعیتِ وخیم‌تری نقش بست. زمانی که با وخامتِ حال مهسا امینی در بستر بیماری، جلائی‌پور کمپین دیگری با رویکرد رادیکال‌تری طراحی کرد: «کثافت گشت ارشاد را جمع کنید».

پویش‌ها در تلاش برای بازنمایی کثریت و تنوع بودند تا یک چیز را نشان دهند. «فراگیری» و «فراطبقاتی» شدن اعتراضات. کمااینکه جلائی‌پور در وصف اعتراضات آنلاین، تیتر زد: «تکثر کم‌سابقه معترضان» و در وصف آن‌ها نوشت: «امروز در میان مخالفان گشت ارشاد و اجبار حجاب، طیف متنوعی از نیروهای اجتماعی دیده می‌شوند. از محجبه تا بی‌حجاب، از مذهبی سنتی تا نواندیش دینی و معنویت‌گرای غیرمذهبی و خداناباور، از اصولگرا تا اصلاح‌طلب و بریده از اصلاح، در همه گروه‌های سنی و طبقات اقتصادی».

اما مشکل آنجا بود که جامعه‌شناسِ اصلاح‌طلب در جهان اینستاگرامی خودش، جامعه را زیر ذره‌بین می‌بُرد و نظرسنجی می‌کرد. او گمان می‌کرد یک کمپین آنلاین، آینۀ تمام‌نمای جامعه ایران است.

بعد از کمپین‌ساز، نوبت به تئوریسین و استراتژیست رسید. سعید حجاریان بود که وزن سنگین اصلاح‌طلبی را بر واقعیت صحنه اعتراضات انداخت. او هم می‌خواست غیبت گفتارش در عرصه سیاست را با حضور در میدان اجتماع جبران کند. موضوعات اجتماع را سردست ‌گیرد و سعی ‌کند نیروی آن صحنه را به زمین خود یعنی اصلاحات بکشاند. باز هم اصلاح‌طلبان برای دستبرد به اجتماع وارد ‌شدند.

حجاریان نوشت: «طبیعتاً می‌توان با این تغییر مسیر [تغییر مطالبه از دموکراسی به حقوق شهروندی] همدلی عاطفی-انسانی-حق‌جویانه داشت اما نباید از یاد برد که همواره باید به زمین سیاست وفادار ماند، زیرا عرصۀ سیاست به‌ویژه سیاست نرمال است که در بلندمدت سایر عرصه‌ها را از خود متأثر و فرآیندهای اجتماعی را بازگشت‌ناپذیر می‌کند».

منظور حجاریان از «سیاست نرمال» چیست؟

او کمی پیش‌تر در متن «نرمالیزاسیون» را به‌عنوان پروژۀ اصلاح‌طلبان توضیح داد: «…حاکمیت در یک روند طولانی به ‌مصاف وضعیت نرمال رفته‌ و وضعیتی استثنایی را پدید آورده‌ و از این وضعیت نمی‌توان خارج شد جز با ورود به مسیر نرمال‌سازی که آن را «نرمالیزاسیون» نامیدم. از این رو، خطاب به رئیس‌جمهور وقت [روحانی] نوشتم: اصلاح‌طلبی/اصلاح‌طلبان از دولت تدبیر و امید انتظار دموکراسی ندارند، صرفاً می‌خواهند وضعیت کشور نرمال شود. و این خواست چیزی نبود جز تمهید شرایط زندگی عادی برای ایرانیان».

نرمالیزاسیون یعنی انطباق. انطباق با «نُرم» جهان مدرن. یعنی ایرانِ رام. برای تبدیل‌شدن به شهروند مطیع دهکده جهانی. نه شهروندِ اپوزیسیون آن. چون همان‌طور که جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا به تازگی گفته: «اروپا یک باغ است… اکثریت مابقی جهان جنگل است و جنگل می‌تواند به باغ حمله کند و باغبانان باغ، باید مراقب باشند». حالا «باغ» اراده کرده تا «جنگل» را هرس کند. رام و اهلی کند. و انطباقِ جمهوری اسلامی ایران با جهان مدرن بر عهدۀ اصلاح‌طلبان است؛ چون آنان نماینده نُرم جهانی در جامعه ایرانی هستند. شعبه همان باغ که بورل می‌گفت. نه کنشگران سیاستِ جمهوری اسلامی که ماهیت وجودی خود را در تقابل با انطباق جهانی تعریف کرده است.

«وضعیت استثناییِ» حجاریان را محمد فاضلی «برهۀ حساس» نامید و درباره‌اش گفت: «واژه زندگی در این شعار، بازتاب خستگی از زیستن در شرایط نامعمول و غیرعادی است. من تصور می‌کنم بازتاب این است که انسان ایرانی امروز می‌گوید من نمی‌خواهم دائم در وضعیت این برهۀ حساس باشم، می‌خواهم معمولی زندگی کنم».

«زندگی عادی» و «زندگی معمولی» دالّ مرکزی تحلیل اصلاح‌طلبان و حتی دیگر بازیگران بود. تا جایی که شروین حاجی‌پور، خواننده، درباره‌اش سرود: «برای حسرت یک زندگی معمولی».

اما منظور از «زندگی عادی» چیست؟ از منظر اصلاح‌طلبان ایرانیان به چه چیز و کدام نقطه نگاه می‌کنند که خود را غیرعادی می‌پندارند؟

جوابش را محمد فاضلی داد: «این نسل در حالی زندگی ناامیدانه‌تری را تجربه می‌کند که به ابزارهای پیشرفته برای دیدن وضعیت جهان و مقایسه‌کردن وضع خودش هم مجهز شده. این نسل به تصویری هر چند ناقص از امارات، چین، ترکیه و سایر کشورهای جهان هم دسترسی دارد».

در گفتار او انسان ایرانی از جهان جدا افتاده؛ چون شهروند مطیعی برای دهکده جهانی نبوده و نظم آن را به چالش کشیده. «وضعیت جهان» را دیده اما دستش از آن کوتاه بوده و «حسرت» خورده. «جهان مدرن» است که قاعدۀ زیستن را تعیین می‌کند و زندگی «ایدئالِ» غربی را برای همگان به‌عنوان زندگی «نرمال» نسخه‌پیچ می‌کند. آنگاه انبوهی از قوانین، کنوانسیون و سازمان‌های بین‌المللی آن نسخه را به عنوان نُرم و قاعده زیستن، جا می‌اندازند. محصورکردن دین در عرصۀ خصوصی و راندن آن از عرصۀ عمومی اولین و اصلی‌ترین درس «غرب مدرن» به ماست و اصلاح‌طلبان شعبۀ نمایندگیِ غرب مدرن را در ایران تأسیس کرده‌اند.

از منظر محمد فاضلی، زندگی معمولی متعلق به «میان‌مایه‌ها»ست. او در یادداشت‌های پیشینش، لفظ «میان‌مایه» را که در افواه عمومی بار منفی دارد، برای توضیح واقعیت جامعه ایران استفاده کرده بود. از نظر فاضلی: «اکثریت آدمیان نه “پُرمایه”‌اند و نه “کم‌‌مایه” بلکه انسان‌های متوسطی هستند که بنا به شرایط محیطشان، ظرفیت‌های خوب و بدشان را بروز می‌دهند.» از نظر او مشکل جایی است که جمهوری اسلامی به میان‌مایه‌ها سرویسِ خوب و کافی ارائه نمی‌دهد. دستِ میان‌مایه‌ها را می‌گیرد و می‌خواهد «مایه‌»شان را افزایش دهد! او می‌نویسد: «سیاست حداکثری، بر انسان میانه‌مایه تکالیفی بار می‌کند و چیزهایی مطالبه می‌کند که از این انسان برنمی‌آید».

اینجاست که به نظر فاضلی میان‌مایه‌های وطنی می‌شورند و میان‌مایه‌ها را در سراسر جهان نشانِ حاکمیت دینی می‌دهند. همان‌ها که «معمولی» زندگی می‌کنند. میان‌مایه‌ها همه چیز دارند. حتی به گفته فاضلی علوم انسانی در اختیار آنان است: «علوم اجتماعی و اقتصادی دنیای جدید دربارۀ همین انسان میان‌مایه است.» علوم انسانی مدرن در اختیار آنان است تا شاخص‌های «یک زندگی معمولی» را در حوزۀ اقتصاد و روانشناسی و… تئوریزه کند.

چون تمدن غرب نه فقط سبک زندگی مخصوص به خود، دانش را هم اهلی و در نسبت با خودش، همراه کرده. حالا شعبۀ همان تمدن در غائلۀ اخیر که گفتار اصلاح‌طلبی باشد، لب به سخن گشوده و حرف می‌زند.

 

چپِ نرمال!

شاید اینطور به نظر رسد که گفتار اصلاح‌طلبی، یگانه نمایندۀ رسمی مدرنیته و سکولاریسم در ایران است. اما نحوۀ حضور دیگر بازیگران و گفتارها در غائله اخیر چیز دیگری می‌گوید. نظم جهانی حتی بر ذهن چپ‌های انقلابی و رقیبانِ جریان سرمایه‌داری هم تأثیر گذاشته. آنان را از غیرّیتِ غرب تهی و سرشار از نرمالیزاسیون غربی کرده است.

حالا زندگی نرمال نه فقط «حرف» نیروهای رسمی جریان اصلاحات و لیبرالیسم، بلکه نقطه تأکیدِ جریان رقیب سرمایه‌داری یعنی چپ هم به شمار می‌آید. تجلی چنین اعجابِ گفتمانی را می‌توان در تحلیل آصف بیات، جامعه‌شناسی با مشی چپ مشاهده کرد. بیات در مصاحبه‌اش با روزنامه اعتماد همان دال مرکزی را تکرار و حتی تئوریزه کرد: «مردم خواهان بازپس‌گیری جوانی‌های برباد رفته، زندگی‌های ناکرده، شادی‌های سرکوب‌شده و آرزومندی یک زندگی عادی و آبرومندانه هستند… به نظرم این خیزش زندگی را طلب می‌کند. معترضین احساس می‌کنند که تحقق یک زندگی عادی و انسانی به وسیله حاکمیت نقض شده…»

او زمانی پیش‌تر، انقلاب 57 را از منظر نقش کارگران در وقوع آن و تأثیر اعتصابات کارگری و «لایه‌های پایین» جامعه در چرخش صحنه سیاسی کشور توصیف می‌کرد. زمانی تئوریسین «جنبش تهیدستان» بود. اما حالا هم‌نوا با اصلاح‌طلبان لیبرال، تحلیلگر غائله‌ای است که هستۀ اولیه آن را نه کارگران و تهیدستان که طبقۀ متوسط شهری (نرمال‌ها و میان‌مایه‌ها) کاشته و آبیاری کرده‌اند. طبقه‌ای قدرتمند که با ابزار رسانه (ابزاری که طبقات فرودست از آن کم‌بهره‌ترند)، مسئلۀ خود را مسئله همگان می‌کند و مسئلۀ «لایه‌های پایین» را نامسئله. طبقه‌ای که شکلی از زندگی معمولی را مطالبه می‌کند. شکلی از معمولی‌بودن که جهانی دیگر آن تعیین کرده: جهان سرمایه‌داری.

آصف بیات هم از «زندگی عادی» می‌گوید. از «آرزومندی» یا همان حسرت برای یک زندگی معمولی. با این تفاوت که او الفاظ انقلابی‌اش مانند «خیزش» را خرج بلوایی می‌کند که در پی نرمالیزاسیون و میان‌مایگی است. بیات نماینده «چپ انقلابی» است که اینک نرمال شده. نَرم‌نرمک با نُرم‌‌ها کنار آمده. با «نظم جهانی» کنار آمده و آن را بسط می‌دهد.

 

آقای اباذری! مخاطب خود را اشتباه گرفته‌اید!

دیگر بازیگرِ تحلیلی اتفاقات اخیر باز هم از چپ‌ها بود. این بار از تبار مکتب فرانکفورت. «چپ انتقادی» برعکس چپ کلاسیک تمام توجهش را خرجِ اقتصاد نمی‌کند. فرهنگ را زیر ذره‌بین می‌برد و تأثیر آن را در پیشبرد استعمار و انقیاد انسان می‌سنجد. نمایندگی این گفتار را یوسف اباذری بر عهده داشت. استاد پیشین جامعه شناسی دانشگاه تهران. او هم غائلۀ اخیر را تحلیل کرد. اما از منظری متفاوت. ضد خودش.

او نوشت: «بعد از پایان جنگ، اقتصاد‌ باب روز جهان را بروبچه‌های شیکاگو و شرکا به ایران آوردند و هاشمی رفسنجانی و رؤسای جمهور بعد از او نیز جملگی آن را پذیرفتند. بنا بود این اقتصاد، علم و ثروت را در ایران آشتی دهد. هر چه حاکمیت در سودای قدرتمندشدن به این علم توسل جست، بیشتر معلوم شد که این اقتصاد علم نیست، بلکه جهان‌بینی‌ای است که لاجرم رقیب جهان‌بینی آنان خواهد شد، اگر به آن وفادار باقی بمانند. این اقتصاد طالب پیوستن به نظام جهانی و الزامات سرمایه‌دارانه‌ آن است؛ از جمله پذیرش فرهنگ هدونیستی آن. پیوستن به نظام جهانی از طریق تحریم و غیر تحریم میسر شد و فرهنگ هدونیستی زیرجلکی مورد قبول واقع شد».

اباذری تا اینجای تحلیل خود بی‌راه نمی‌گفت. اقتصاد نئولیبرال را نقد می‌کرد. چراکه بر اساس «الزامات سرمایه‌دارانه»‌ خود به‌دنبال همسویی با نظم جهانی است و لاجرم فرهنگ خاصی را که «هدونیستی» و لذت‌جویی باشد، با خود به سوغات می‌آورَد. او در یک کلام تا میانۀ تحلیل، یک چپ واقعی بود. شوریده و منتقد علیه نظم جهانی و نظام سرمایه‌داری. اما درست در نقطه‌ای که باید نظام سلطه را هدف می‌گرفت و آن را بابت تحمیل «اقتصاد سرمایه‌داری» و «فرهنگ هدونیستی» نقد می‌کرد، گیج شد و مخاطب خود را گم کرد.

او معتقد است برای تحمیل این برنامه اقتصادی شوکی طراحی و اجرا می‌شود تا حواس مردم را منحرف کند: «می‌توان پرسشی مهم را مطرح کرد. در ایران از چه شوک درمانی‌ای برای اجرای این برنامه‌های [اقتصادی] استفاده شد؟ پاسخ ساده است: دشمنی با امریکا… هر چه این اقتصاد بیشتر به جلو رانده شد و نتایج ناگوار آن عیان‌تر گشت، بر ایدئولوژی امریکاستیزی و غرب‌ستیزی اصرار بیشتری شد. مهم‌ترین ابزار فرهنگی دشمنی با امریکا چه بود؟ در مرتبۀ نخست نقد بی‌رحمانه از حقوق فردی و حقوق بشری زنان و مردم ایران…».

تئوریسین چپ به‌جای آنکه نوک پیکان انتقادش را سمت نظام سلطه بگیرد، آن را نثار جمهوری اسلامی ایران می‌کند. نثار یگانه نیروی سیاسی مستقر برای به‌چالش‌کشیدن نظم جهانی و نظام سرمایه‌داری. به طرز شگفت‌انگیزی معتقد است که شعار مرگ بر نظام سلطه آمده تا حواس ما را از مبارزه با نظام سلطه پرت کند!

او در ادامه تحلیلش نوشت: «هیئت حاکمه‌ ایران نیز هر کنش اجتماعی را به تنش فرهنگی بدل کرد تا مانع پرداختن مردم به مسائل حقیقی زندگی‌شان شود. در این میان مسائل زنان، به ویژه مسئلۀ حجاب، به صدر مسائل فرهنگی رانده شد و هر نوع تفاوت با فرهنگ رسمی مُهر فساد خورد. اما آن سوی دیگر فرهنگ بازاری در بیگ‌پروداکشن‌های تئاتری و نمایش‌های خانگی و سینمای حکومتی پروبال داده شد و به دست اینفلوئنسرهای شُل‌حجاب محبوب وزارت ورزش گسترش یافت».

اباذری نمی‌گوید یا شاید نمی‌داند که برهنگی و ابرازِ تنانگی اتفاقاً از سوغات فرهنگ هدونیستی است که او به آن نقد دارد. او نمی‌بیند که جمهوری اسلامی امروز دارد در صحنۀ درگیری، هزینه مقابله با فرهنگ هدونیستی و عشرت‌طلبی را می‌پردازد. هزینۀ قد برافراشتن در مقابل «نُرم» جهانی که غرب آن را در قالب حقوق فردی و حقوق بشر به همگان تحمیل می‌کند. بر اساس همین تقابل است که در غائلۀ اخیر، نظام سلطه، همه رسانه و سلبریتی‌هایش را به خط اول حمله با ایران آورده است.

گفتار چپ نو دقیقاً مانند اسلافش از واقعیت دور افتاده. صحنۀ واقع را نمی‌بیند. بازیگر تئوریکِ غائله، بازیگران میدانی آن را نادیده می‌گیرد و از آنان رودست می‌خورد. علی‌رغم ادعای چپ، محافظه‌کار است و جرئت امتداد تحلیلش تا میدانِ واقعیت را ندارد. به اشتباه گمان می‌کند افراد حاضر در صحنه همۀ مردم هستند. «از پی درگذشت مهسا امینی، یکی از مهم‌ترین غلیان‌های اجتماعی در ایران رخ داده و در فضایی لبالب از احساس یگانگی، مردمانی از گروه‌ها و اقشار متفاوت را به هم پیوسته است».

اما او توجه نمی‌کند که قشر حاضر در صحنه شامل «اقشار متفاوت» نمی‌شود. بلکه مربوط به طبقۀ متوسط شهری است که در عین برخورداری از اقتصاد نئولیبرالی به نصفه‌نیمه بودن عشرت‌طلبی نقد دارد. اگر جمهوری اسلامی توانسته بود به «میان‌مایگان» و «عشرت‌طلبان» خدمات قابل‌توجه ارائه دهد، امروز آنان در کف خیابان، عشرت‌طلبی بیشتر را مطالبه نمی‌کردند. تنور غائلۀ اخیر با آتش‌افروزیِ همان اینفلوئنسرها و بازیگران نمایش خانگی و سینمایی گرم شد که اباذری منتقد آن است.

استاد پیشین دانشگاه تهران در جایی دیگر از تحلیلش می‌نویسد: «این خیزش، کلیۀ ابعاد زندگی ایرانی را در برمی‌گیرد، زندگی‌ای که هم‌اکنون در خطر انهدام قرار دارد.» «زندگی» مؤکد اباذری نیز هست. او مانند تحلیلگران لیبرال‌مسلک، غائلۀ اخیر را بر سر زندگی می‌داند. معتقد است زندگی انسان ایرانی در خطر است. چرا؟ چون به ساز نظم جهانی نرقصیده. اگر رویکرد چپ انتقادی تحلیلش را ادامه می‌داد احتمالاً به همان زندگی نرمال می‌رسید. به انطباق کامل با الزامات سرمایه‌دارانه که پیش‌تر نقد کرده بود. گفتار چپ نو، مستأصل و محافظه‌کارانه در صحنۀ اعتراضات اخیر حاضر شد. در ذهن خود با نظام سلطه در حال مبارزه بود. اما نیروهای میدانی آن را نمی‌دید.

 

برکنار و پاکیزه!

پدیدۀ غائلۀ اخیر، تعدادی از دینداران و چهره‌های مذهبی و فکری بودند که تحت عنوان «جمعی از نیروهای عدالتخواه» از فرمانداری شهر تهران، درخواست مجوز برای برگزاری تجمع اعتراضی کردند. سرآغاز نام این جمعیت، مهدی نصیری بود. عدالتخواهی نام‌آشنا و قدیمی در دهه 70.  افشاگر فساد وزارتخانه‌های دولت هاشمی. در دوره‌ای که افشاگری هنوز سکۀ‌ رایجی نبود، او در رسانه و روزنامه‌هایش مانند «کیهان» و «صبح» فساد افشا می‌کرد و هزینۀ آن را می‌پرداخت.

اما حالا صفحات شخصی به‌ویژه کانال تلگرامی‌اش، محمل نظرات اوست. صفحه‌ای پرکار و پرحرف که روزانه میانگین بیست محتوا را به شکل رگباری، به اشتراک می‌گذارد. طوری‌که یک روز برای مطالعۀ مطالب همان روز کم می‌آید. صفحۀ او انبوهی است از بازنشرِ اظهارات دیگران از عمادالدین باقی، عباس عبدی، سروش محلاتی، تاجزاده، مهدی تدینی، علی آردم و حتی هانا آرنت! کسی که کتاب می‌نوشت که بگوید علم و معرفت را باید از قرآن و اهل‌بیت گرفت نه از فلسفه، حالا شاگرد شارحان هانا آرنت شده. کانالش انباری است از مطالبی که به شکل سوپرمارکتی از دنیای علوم انسانی دستچین شده. بخشی از مطالب نیز به تحلیل‌های روزانۀ او برمی‌گردد و بخشی دیگر به تحلیل‌هایی به اسم افراد بی‌نام و نشان منتشر می‌شود و هیچ اتصالی به اشخاص حقیقی ندارد و احتمالاً نام مستعار مهدی نصیری است.

نصیری پس از دوره‌ای که مدافع و مروجِ حکومت دینی و افشاگر نقاط تاریکِ آن بود، حالا به عصر حیرت رسیده. «عصر حیرت» عنوان آخرین کتاب او و ایدۀ اصلی او برای توصیف وضع فعلی است. دیدگاهی که معتقد است در دوران غیبت امام معصوم (ع) و سیطره مدرنیته، نمی‌توان دولت و جامعه‌ای در تراز دین ساخت و لذا باید دین، حد و مرز محدودی در عرصۀ عمومی داشته باشد.

او حیرت کرده. اما سؤال اینجاست چگونه فردی که حیرت‌زده است در آنِ واحد تبدیل به یک تحلیل‌گر بیش‌فعال می‌شود؟ فردی که دچار حیرت‌ است، در اظهارنظر وسواس دارد. دست به عصاست و به دیدۀ  شک به همه‌چیز نگاه می‌کند. مگر سکوت، نظاره‌گری و تأمل از لوازم عصر حیرت نیست؟ پس چگونه است که صحنۀ درگیری برای نصیری روشن است و پیوسته و مکرر دربارۀ آن حکم صادر می‌کند؟

تحلیل‌های او دربارۀ بلوای اخیر چند کلام پرتکرار دارد که گفتار او را بازنمایی می‌کند. برای مثال مدام به حکومت دینی «هشدار» می‌دهد و «اتمام حجت» می‌کند. خود را از اتفاقات سیاسی کنار می‌کشد و «مبرا» می‌داند. نگران بدنام‌شدن دین به‌واسطۀ استقرار حکومت دینی است و می‌خواهد آن را «منزه» کند. خطاب به حکومت دینی پند و اندرز می‌دهد و از «شرط بلاغ» می‌گوید. مانند یکی از مطالبش که در رثای بلوای اخیر، خطاب به حکومت دینی تیتر زد: «آنچه شرط بلاغ بود با تو گفتم».

او در همین یادداشت، موضع «برکناری» و دوری از سیاست را تصریح کرد: «در فروردین 79 نشریه صبح را علی‌رغم تأکید رهبری بر تداوم انتشار آن، تعطیل کردم. و به درس و مطالعه و فعالیت کارمندی تا سال 88 پرداختم  و در این مدت تا سه ـ چهار سال پیش، از فعالیت سیاسی ـ مطبوعاتی تا حد زیادی برکنار بودم».

نصیری پس از نصیحتِ حکومت دینی، با آن اتمام حجت می‌کند: «مانند میلیون‌ها نفر دیگر منتظر می‌مانم که ببینم خسروان با این ملک و کشور چه خواهند کرد.» البته او منتظر نماند و به شکل پُرکاری به تحلیگری ادامه داد.

روزنامه‌نگار قدیمی، در جریان بلوای اخیر کلیپی از برخورد پلیش ضدشورش با اغتششگران را بازنشر داد و خطاب به حکومت دینی، آیه 227 سوره شعراء را نوشت: «آنان که ظلم و ستم کردند به‌زودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی و دوزخ انتقامی بازگشت می‌کنند».

واکنش او به غائلۀ اخیر در صفحه شخصی‌اش، بازنشر تصویری از زنان محجبه و بی‌حجاب کنار یکدیگر بود و دربارۀ آنان نوشت: «ما بلدیم اینطور کنار هم زندگی کنیم. فقط کافی است شما پایتان را از زندگی ما بیرون بکشید و به کارهایی برسید که وظیفه شماست: رفاه، مبارزه با فساد، عدالت اجتماعی و…».

گفتار او مانند دیگر گفتارها در تلاش برای بازنمایی «تکثر» بود. اما نه از جهت اصالت‌دادن به تکثر و نگاه‌های مختلف. بلکه از زاویه پاسداشت حرمت دین. او حاکمیت دینی را مخاطب قرار داد و از او خواست در «زندگی» اجتماعی مردم دخالت نکند. نحوۀ حضور او در صحنه واضح است. نصیری رسماً دین را از عرصۀ عمومی بیرون می‌کند و به عرصۀ خصوصی می‌راند. مشابه گفتار اصلاح‌طلبان و منادیان لیبرالیسم. این نقطۀ تلاقی گفتار تنزه‌طلب دینی با منادیان سکولاریسم است. با این تفاوت که گفتار تنزه‌طلبی دغدغۀ دین دارد. می‌خواهد دامن دین پاکیزه بماند و آلودۀ سیاست نشود تا دین پابرجا بماند. همانگونه که نصیری‌ پیش‌تر در صفحه شخصی خود نوشته بود: «با این نوع حکمرانی شماها به نام دین، اگر چیزی از دین و دینداری در ایران باقی بماند، خود معجزه‌ای است».

نصیری جایی در اظهارات اخیرش به نقل احمد رضوانی، فردی بی‌نام و نشان که ارجاعی به شخصیت حقیقی نداشت، نوشت: «انقلابی که قرار بود الهام‌بخش جهانیان و روح جهان بی‌روح باشد، مایه عبرت همگان شده.» استدلال او برای چنین مدعایی، ارتباط برقرارنکردن انقلاب اسلامی با جهان غرب و مدرنیته است: «[انقلاب اسلامی] نسبت به زمانه ما و اقتضائات کلی آن اعتنایی نداشت و از سر گفت‌وگو با دوران مدرن برنیامد و به استثنای علم و تکنولوژی، بقیه آن را در واقع شرّ مطلق می‌دانست. به دلیل حق دیدن خود و باطل دیدن بقیه دنیا، دغدغه معاصریت و گشودن باب مفاهمه با جهان و غرب را نداشت».

البته نصیری که امروز معتقد است انقلاب اسلامی باید به سراغ غرب می‌رفته و در محضر آن شاگردی می‌کرده، چند سال قبل در کتابی تحت عنوان «اسلام و تجدد» مدرنیته و غرب را نقد می‌کرد و معتقد بود نظریه تکامل که مدرنیته مطرح کرده به‌مثابه نظریه‌ای الحادی مهم‌ترین نقش را در انهدام فضای دینی و معنوی قرون وسطی و قرون اخیر داشته است و زمینۀ روانی و نظری سلطه غرب را بر جوامع دیگر فراهم آورده است.

او که زمانی نویسنده «اسلام و تجدد» بود، حالا خود بازیگر تحلیلیِ معرکه‌ای شده که نیروی تجدد برپا کرده است. او ادعای دینداری می‌کند اما به‌جای حضور در بلوایی که بر سر اجرای شرعیات برپا شده، کنار می‌کشد. او نمی‌خواهد هزینه سیاست‌گذاری و قانون‌گذاری یک حکومت دینی برای برپایی شریعت را بپردازد.

بر همین اساس است که نحوۀ حضور نصیری و افرادی مانند او، تبری‌جستن است. تا هر اتفاقی در میدان سیاست رخ داد، دیانت پاکیزه بماند. به‌خاطر همین است که صلاح مملکت را به خسروان می‌سپارد و از میدان سیاست و عمل رخت برمی‌بندد و ساحت اندیشه و نظر می‌‌رود: «تا اطلاع بعدی به موضوعات سیاسی حساسیت برانگیز (به استثنای مباحث اندیشه‌ای و نظری سیاسی و غیرسیاسی) نخواهم پرداخت».

«جمعی از نیروهای عدالتخواه» شامل فهرست یازده‌نفره‌ای از فعالان سیاسی_اجتماعی بود که به‌صورت منفرد و نه در قالب یک تشکیلات رسمی پس از شروع غائله در نامه‌ای سرگشاده تحت عنوان «درخواست مجوز جمعی از عدالتخواهان برای برگزاری تجمع در اعتراض به گشت ارشاد» از فرمانداری شهر تهران درخواست مجوز کردند. اما درخواست آنان رسمی نبود. برای مرجع اصلی مجوزدهی یعنی کمیسیون ماده 10 وزارت کشور ارسال نشد و در حد یک کنش رسانه‌ای باقی ماند. در واقع نامه جمعی از نیروهای عدالتخواه به‌شکلی درخواست مجوز کرده بود که اساساً به نتیجه نرسد. چون هدف آن بیشتر از برگزاری تجمع، حضور رسانه‌ای و برائت‌جستن از وضعیت موجود بود.

مدت کوتاهی پس از نامه اول، نامه دیگری با همان فهرست منتشر شد که از «بی‌توجهی وزارت کشور و عدم پاسخگویی سریع و صریح» حکایت می‌کرد. اگرچه وزارت کشور، ارسال رسمی چنین نامه‌ای را زیر سؤال برد.

متن نامه‌ها مانند سایر اظهارات امضاکنندگان آن، مزین به ادبیات تنزه‌طلبی بود. برکنار کردن خود از صحنه واقع تا آلوده به واقعیت نشود. در بند پایانی نامۀ دوم درباره پیامدهای عدم صدور مجوز، اتمام حجت می‌شود: «طبیعی است که مسئولیت هرگونه یأس‌آفرینی، خشونت و تخاصم‌های اجتماعی در آینده و تکرار حوادث تلخی مانند آنچه برای مرحومه مهسا امینی رخ داد با نهادها و جریان‌هایی باشد که ظاهراً هیچ نوع التفات و اراده‌ای به اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ندارند».

متن نامه، هزینه همه حوادث تلخ پیش رو را برای حاکمیت فاکتور می‌کرد تا خود را از هر هزینه‌ای مبرا کند. در آخر هم با یک «والسلام» با حکومت دینی اتمام حجت و حساب خودش را از آن جدا کرد.

 

خودکشی پیش از مرگ

حرف اصلی گفتار تنزه‌طلبی یک چیز است: «پای سیاست را از دین بیرون بکشید تا دین بدنام نشود.» از منظر این گفتار، سیاست به قلمروی دین تعدی کرده. در نتیجه دینداران گریخته‌اند و به دامان بی‌دینی پناه برده‌اند. مانند میلاد دخانچی از دیگر افراد حاضر در فهرست «جمعی از نیروهای عدالتخواه» که در واکنش به غائله اخیر در صفحه شخصی خود نوشت: «پیامد ناخواسته تبدیل شریعت به قانون، نه فقط بلاموضوع‌کردن شریعت است، بلکه هم قانون را بلاموضوع می‌کند و سر آخر به غالب‌شدن عرف یا همان سکولاریسم می‌انجامد. پس پیامد ناخواسته حکومت دینی یعنی تجمیعی از سکولاریسم با چاشنی هرج‌ومرج و سلاخی‌شدن شریعت».

حالا از نظر دخانچی راه‌حل چیست؟ چگونه می‌توان مانع سلاخی‌شدن شریعت شد؟ پاسخ او یک چیز است؛ از ترس مرگ خودکشی کنیم! یعنی پیش از آنکه سکولاریسم به ما حمله کند، ما زحمت مدرنیته و سکولاریسم را کم کنیم و خودمان دین و سیاست را از هم جدا کنیم.

او که پیش‌تر اندیشه خود را در قالب پسااسلامیسم صورت‌بندی کرده بود، در بلوای اخیر درباره ضرورتِ جدا کردن دین و سیاست گفت: «در مقام نظریه حکومت دینی غیرممکن است و البته تجربه عملی نشان داده که به ضد خود تبدیل می‌شود. وقت آن است که طرفداران حکومت دینی این ایدۀ بی‌کارکرد خود را تعلیق کنند، به عرف احترام بگذارند و به قانون به عنوان میانجی‌گر شرع و عرف بسنده کنند. طرفداران حکومت دینی مروجان ناخواسته سکولاریسم‌اند.»

دخانچی پیش‌فرض می‌گیرد که عرف در جامعه وجود دارد و اگر آن را به حال خود رها کنیم، هوشیارانه به‌سمت شرع یا «ایدئالیسم» حرکت می‌کند. او خود و عقاید مذهبی‌اش را در جهان گفتمان‌ها تنها تصور می‌کند. دنیایی فانتزی که عرف و شرع بی‌آنکه مزاحمی داشته باشند، در لحظه‌ای رمانتیک سرانجام به یکدیگر می‌رسند! اما او نمی‌گوید که عرف تحت تأثیر چندین مؤلفه از جمله قانون، آموزش، رسانه و… است. گفتمانِ رقیب هم بسته به ابزارهای گوناگون ذائقه‌سازی می‌کند و عرف را تغییر می‌دهد. در نهایت حکومت دینی هم باید نظاره‌گر میدانی باشد که دیگر کنشگر آن نیست.

مانند محمدحسین بادامچی از دیگر اعضای فهرست «جمعی از نیروهای عدالتخواه» که در صفحۀ شخصی خود این‌گونه نوشت: «آنچه در روزهای اخیر در کمپین زنانه محجبه‌ام و مخالف گشت ارشاد… اتفاق افتاد را می‌توان طلیعه‌ای بر پسااسلامیسم زنانه تلقی کرد. نکته اساسی درک تفاوت پارادایمی میان حجاب اختیاری با حجاب اجباری است که تعبیر محجبه‌ام را در این کمپین نه تنها از حجاب حکومتی بلکه از حجاب شرعی نیز متمایز می‌کند».

این گفتار صراحتاً از شکلی از اجرای شریعت سخن می‌گوید که نه مفهوم سیاسیِ دین را حمل می‌کند و نه مفهوم  دینی آن را. صرفاً یک فرم است که مبتنی بر خواست شخصی یک فرد اختیار شده است. بی‌آنکه تجلیِ معنای خاصی باشد. از نظر او اگر شکل اجرای شریعت از مفهوم دینی و سیاسی خود تهی شد، امکان پایداری و تداوم دارد. اما او توجه نمی‌کند شریعتی که حمل‌کنندۀ شریعت نباشد، از اساس وجود ندارد. چون خلع ماهیت ‌شده است. گفتار امثال بادامچی از دین، معنازدایی و سیاست‌زدایی می‌کند. دال مرکزی آن را خالی می‌کند و پوسته‌ای تُرد و شکننده تحویل می‌دهد. به این امید که پوستۀ دین‌داری را تا اطلاع ثانوی ادامه دهد.

نحوه حضور گفتار تنزه‌طلب، همانگونه که از نامش پیداست، زدودن غبار سیاست از دامن دیانت است. این گفتار حتی در مواردی به سمت نوعی «تنزه‌طلبی مهاجم» پیش رفت. به این معنا که هر آن‌که از حاکمیت اعلام برائت نکند، مجرم است! یکی از افراد همان فهرست درخواست‌کننده تجمع نوشت: «همه کسانی که می‌توانستند خیرخواهانه حاکمیت را نصیحت کنند برای اصلاح گشت ارشاد؛ همه کسانی که می‌توانستند در حد یک توییت از رفتار خشن پلیس در روز اول اعلام برائت کنند، همه کسانی که از ادبیات تحریک‌کننده دبیر ستاد امر به معروف در ماه‌های اخیر انتقاد نکردند، در ریختن این خون‌ها شریک‌اند»!

اما راه‌حل این دلسوزی برای دین به نتیجه‌ای غیر از بی‌دینی به معنی معنازدایی از دین نمی‌انجامد. آنان نیز مانند سایر گفتارها مایل بودند عنصری را در صحنۀ غائله ببینند که در واقعیت وجود نداشت. آن‌ها آزمندانه در پیکر بی‌جانِ مهسا امینی و بلوای خیابانی چیزی را جست‌وجو می‌کردند که از اساس موجود نبود.

گفتار اصلاح‌طلبی، به‌دنبال جادادن همۀ طبقات ذیل عنوان «زندگی نرمال» بود، چپ به دنبال بیرون‌کشیدن یک خیزش انقلابی از بلوای میان‌مایه‌ها و گفتار تنزه‌طلبی در جست‌وجوی دینی که آنقدر تودل‌برو، سربه‌زیر و غیرسیاسی است که هیچ‌گاه بدنام نمی‌شود.

سارا عاقلی، مجله سوره، پیش شماره اول، ویژه بلوای 1401

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

لطفا مقدار صحیح را در کادر وارد کنید. *